رد پائی در کویر


رد پایی در کویر

«کتالم» رامسر از جمله شهرهایی است که در طول این سال ها در زمینه ی شعر رشد قابل  توجهی داشته است .آن نیز بر می گردد به همت و تلاشی که شاعره ی نام آشنای معاصر ـ فاطمه ملک زاده (پژواک) در طول شانزده ساله ای که کانون «شالیزار» را پایه گذاری نموده ، همانند خزانه ای که شلتوک های شعر در آن پرورش یافته باشد و امروز هریک از آنها در منطقه به خوشه نشسته اند  و به چه زیبایی از وجود این کارگاه تخصصی ، شعرناب تولید می شود که «رد پایی در کویر» یک نمونه از آن است .

کتابی که تصویرش را در بالا ملاحظه می نمایید اثری از شاعره ی خوش ذوق کتالم خانم «میترا جویا» است که بر خاسته از کانون «شالیزار» می باشد.کتاب در دو بخش شعر کلاسیک و آزاد تدوین یافته و انتشارات شلاک آنرا منتشر نموده است .

این دفتر با تصاویر موجود ، زوایای پنهان اجتماع را عریان می سازد و گاه آنچنان لایه بندی شده ، حس غریبی به خواننده منتقل می کند تا کار کردهای تازه ی واژه ها نقش زبان را در شعر نشان دهد.

شعرهای این دفتر ساختاری ساده ـ اما مفاهیمی دلپذیر دارند و شاعر توانسته به بازآفرینی واقعیت ها ، فضای ساخت مندی به شعر بدهد.حس عاطفي شاعر غالب بر مضامین بُغرنج و صنایع  ادبی است و این حس حتا خارج از قالب شعر نیز می تواند خودش را نشان دهد .او گاهی «پشت پلک های نشسته ی آفتاب ، از شانه ی روز بالا می رود» تا «قطره قطره به انتهای روز» برسد.

میترا جویا ، آنچنان استعاره می آفریند که در شگفتی های روزگار تمام ستاره های آسمان در دل شب می درخشند بی آنکه بدانند روسری های شان را باد برده است و نذر می کند و گل یخ را بو می کشد تا بر تمام ستاره های آسمان دخیل ببندد.

عشق ، احساس ، لطافت ، شوق و ذوق مملو از بهار را به دوش می کشد و دلگیر می شود برای برگ پاییزی که می ترسد از هوایش فرو چکد.شاید باشند جملاتی که شبیه شعرهای نارسِ احساسش رنگ بگیرند اما هنوز شناسنامه ای برای شان نگرفته است و با کلمات زبان محاوره در خُم خیال به بلوغ می رساند و تقدیم می کند به پدر:«سلام بابایی/اینوهیچ وقت فراموش نکن که من کنارتم / تو تنها نیستی ... /شاید هیچ وقت فرصت نشه ، اینو بهت بگم»

میترا، پیراهن های رنگین شعرش را ، روی بلندترین ریسمان خیال می آویزد تا از مشرقی ترین دروازه ی جهان سُربخورند. این شاعره ی شمالی آینده ای روشن را پشت سر خود دارد و سطر به سطر شعرهای زیبای آزادش حرف هایی برای گفتن دارند.و اینک یکی از شعرهای این دفتر را تقدیم خوانند گان فهیم مان می نماییم:

پدر خبر نداری ...

اصلاً پدر خبر ندارد

که شکوفه های باغ چقدر زود رسیدند

و زیر لکه های درشت باران

چقدر گلبرگ های پوسیده

لای دندان های خاک گیر کرده است

نمی داند

چگونه باد روی لرزش استخوان های ریز برگ

گرد می پاشد

و تف می کند

روی صورت رنگ پریده  شاخه ها

درخت غریبانه می لرزد

زیر نگاه هرزه ی تبرهای همسایه

از اصالت قدیمی خاک

بیرون زده است

ریشه های ضخیم اعتبار

زخمی و تلخ

با قنوتی غریبانه به سمت آسمان لکه دار

و چه  صبورانه درخت زیر هوس تند باران نفس می کشد

پدر ، سری به باغ نمی زنی؟

این نهال کوچک حالا در غربت وحشی زمین قد کشیده است

دلت نمی سوزد به حال تابوت های عریان برگ

و به حال گلبرگ های پاره

که این چنین بی رحمانه

روی دست های خاکستری خاک تشییع می شوند؟

خبر نداری پاییز چه راحت اینجا تن پوش را از تمام درخت ها لخت می کند

و روی شاخه های هوسناک باغ خماری می ریزد

اما هنوز فقط یک درخت نورس

در دورافتاده ترین گوشه ی باغ

با جسارت انتظار تو

و به حرمت لحظه ای که اولین سلولش را

در رحم زمخت زمین پنهان کردی

تمام شاخه هایش را مشت کرده است

رو به پاییز

و خبر نداری که چگونه گلبرگ های شکوفه

هم چون ستاره های یتیم

از لای انگشتانش بر دهان نیمه باز باغ فرو می چکد

پدر سری به باغ نمی زنی؟

 

 

 

 

 

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: